جهانگیری شعر سعدی
كه در آفاق صیت شعر تو رفت
نرفت دجله كه آبش بدین روانی نیست.
شهرت سعدی در زمان خودش
سعدی بیش ازدیگرشاعران ایران قبول عام داشته و پسند خاصان هم بوده است. شهرت وی و میل خاطرها به او مرزهای ایران را هم گذشته ،ازدریای روم تا دریای چین از رود گنگ تا سیحون كم و بیش همه جا رسیده بود.ازوقتی هم كه اروپائیان با ادبیات ایران آشنا شده میان آنان نیز مشهوراست.
آوازه ای كه ازشعرو ادبیات فارسی در جهان پیچیده درحقیقت مرهون سعدی، فردوسی حافظ، خیام،نظامی، مولوی و چند نفر سرشناس دیگراست و گر نه اگر راستی را بجوئیم باید بگوئیم بیشتر دیوان های قصیده سریان چون لفاظی و مداحی از پادشاهان و مستبدان است فاقد مطالب سودمند می باشد و در خور ترجمه بزبان های خارجی و حتی خورای تجدید چاپ نیست مگر منتخباتی از آن ها.
گوته،شاعربلند پایه آلمانی بقصد فروتنی ،به صدراعظم كشور خود گفته بود «مدت پنج قرن ایرانیان بیش ازهفت شاعر كه آنان را استادان حقیقی شعرخود می دانند نداشتند. در میان آن هائی را كه دور ریختند ،بسیاری هم مزخرف بودند،ولی ارزششان بیش ازمن بود!»
این هفت نفربنوشته یك نویسنده بیگانه عبارتند از فردوسی،انوری،نظامی سعدی، مولوی،حافظ و جامی. من انصاف می طلبم: انوری كجا قابل همردیف شدن با سعدیست؟ یا جامی با حافظ؟ چرا ناصر خسرو قصیده سرای آزاده را فراموش كرده؟مگراین گوینده بزرگ بزرگتر از انوری نیست كه ازقلم افتاده است؟ بیشتر قصائد انوری،كه درفن قصیده سرائی بسیار توانا بوده است،درمدح مستبدان زمان است كه نه تنها سودی نداشته بلكه بواسطه نوازش خودخواهی مغروران گردن كلفت حس زورگوئی و خود پسندی را درآن ها پرورش می داده است.
نویسندگان خارجی از روی اشتهاری كه بهعضی از شعرا بغلط درایران دارند نقل قول می كنند نه اینكه خودشان تتبع نمایند. مگر گاهی بندرت بفرمائید كدام شاعر دیگرست كه باندازه سعدی عروس سخن را بزیور صورت و بگوهر معنی آراسته باشد تا بتوان او را با دیگری هم تراز نمود؟ از اشعار سعدی بیشترخوانندگان هم لذت می برد و نه «فایده»، زیرا همه گواهی می دهند كه شعرهایش سست است و عذرا و را مانند خودش بدین می آورند كه او توجهی بلفظ نداشته چنان كه دراین شعر زیبا خود گوید: قافیه اندیشم و دلدار من گویدم مندیش جز دیدارمن!
اما از حیث مطلب ... من اكنون نمی خواهم وارد این بحث شوم كه مطالب اجتماعی و سیاسی بوستان و قصائد سعدی را از جهت برتری فایده و لذت قابل مقایسه با قصه های مثنوی و عرفانیات او نمی دانم .زیرا این مطلب ما را می كشاند ببحث اینكه شعر و چیزسودمند و لذیذ كدام است و برای كی؟ بطوراجمال بگویم كه آنچه را بتوان همگانی تر و همیشگی ترپنداشت من آن را آنچنان می دانم و این دو كیفیت را در كلیات سعدی می بینم نه دردیوان های مولوی شهرت شعرائی مانند انوری و ظهیر فاریابی گاهی هم ناشی از اشعاریست كه درباره آن ها گفته اند مانند:
درشعرسه تن پیمبرانند ... فردوسی و انوری و سعدی. یا این شعر را كه شاعری خواسته درهچوجامی بسازد در صورتیكه همینجامی را پرفسور برون و بعضی از دیگر مستشرقین از بزرگان شعرای ایران می دانند:
ای باد صبا بگو بجامی آن دزد سخنوران نامی
دیوان ظهیر فاریابی در كعبه بدزد اگر بیابی!
اما شهرت سعدی كه در زمان خودش هم «جهانگیر» بوده از گونه دیگرست .گمان می كنم مسافرت هائی كه بگفته خود به «اقصای عالم»آن روز نموده و همنشین ها و گفتارهائی كه با بزرگان و دانشمندان و مشایخ زمان داشته باین نام گستری در عصر خودش كمك كرده است.هم ازاشعار خود او بر می آید هم ازگواهی این بطوطه، سیاح معروف عرب كه كمی بعد ازمرگ سعدی مزار او را درشیراز زیارت كرده و در چنین اشعارویرا از دهان مطربان شنیده ،معلوم می شود چنین بوده است.
اول شاهد ازبعضی اشعارخودش كه اجمالاً در خاطراست می آوریم.زیرا اكنون مجال تتبع بیشتر دراینكار نیست و لزومی هم ندارد.اگردو مصرع بالای صفحه كه می گوید «جهان به تیغ بلاغت گرفتی ای سعدی» و بدین صفت كه درآفاق صیت شعرتو رفت »لاف زدن شاعرانه بود،كه بسیاری ازشاعران درجه دوم و سوم ایرانی را نیزعادت است كه ازخود تعریف كنند و بسیارناپسندیده است بجای اینكه او را در دیده ها بالا برد درنظرهمان معاصرانش هم بر زمین زده بود و ابن بطوطه عرب وادار نمی شد كه پنجاه سال پس از وفات سعدی ویرا بستاید و یا او را پیش آید كه اشعار ویرا در اقصای شرق در روی رودخانه ای در چین از خنیاگرانی بشنود ،با تسلطی كه سعدی بزبان و ادبیات تازی داشته و باحوال و آثار شعرای این زمان آشنا بوده و باهوش و زیركی و دور اندیشی كه خاص خود اوست بی گمان بلندی جایگاه خود را با شاعرانی مانند امرء القیس ابوالعلی معری و المتنبی یا فردوسی، سنائی،ناصرخسرو،انوری، ظهیرفاریابی و دیگران اندازه می گرفته است.
مسلماً ازآوازه ای كه در جهان انداخته بود برگشت صدا بگوشش می رسیده و این شنیدن ها موجب می شده كه بارها از شیرین سخنی و شهرت خود سخن براند. نخست شرحی را كه ابن بطوطه در سفرنامه خود راجع بسعدی نوشته نقل كرده و سپس از اشعارخود او در این زمینه می آوریم.
ابن بطوطه درباره سعدی (1)
ابن بطوطه در دو جای كتاب خود از سعدی و اشعاراو یاد می كند.یك موقعی كه در شیراز بوده و دیگرهنگامیكه در چین سفر می كرده است.
عجب اینكه در چین وقتی روی رود (ینگ تسه) اشعار سعدی را از زبان قایقرانای شنیده بدون اینكه بداند این اشعار از سعدیست با چند غلط تلفظ فارسی را در متن عربی آورده است.
كسی هم ظاهراً بتعلق این اشعاربسعدی آگاه نبوده تا اینكه علامه قزوینی آن ها را شناخته و درمقاله ای یاد كرده است. ما هر دو مورد را از روی ترجمه فارسی بقلم آقای محمد علی موحد نقل می كنیم:
«از مشاهدی كه در بیرون شهر شیراز واقع شده قبر شیخ صالح معروف بسعدی است كه در زبان فارسی سرآمد شاعران زمانی خود بوده و گاهی نز در بین سخنان خویش شعر عربی سروده است.مقبره ی سعدی زاویه ای دارد نیكو با باغی نمكین كه او خود در زمان حیات خویش بنا كرده و محل آن نزدیك سرچشمه و نهر معروف ركن آباد است و شیخ درآن جا حوضچه هائی از مرمر برآورده كه برای شستن لباس می باشد.مردمان از شهر بزیارت شیخ آمده پس ازخوردن غذا درسفرخانه شیخ و شستن لباس ها مراجعت می كنند و من خود نیز چنین كردم رحمت خدا بر او باد» (2)
شعرفارسی در چین- «امیر بزرگ قوطی كه امیرالامرای چین است ما را در خانه خود مهمان كرد و دعوتی ترتیب داد كه آن را «طوی» می نامند و بزرگان شهر درآن حضورداشتند دراین مهمانی آشپزهای مسلمان دعوت كرده بودند كه گوسپندها را ذبح كرده غذاها را بپختند- این امیر با همه عظمت و بزرگی كه داشت بدست خود بما غذا تعارف می كرد و قطعات گوشت را بدست خود از هم جدا می كرد و بما می داد سه روز در ضیافت او بر بردیم هنگام خداحافظی پسرخود را باتفاق ما بخلیج فرستاد و ما سوار كشتی شبیه حراقه شدیم و پسر امیردو كشتی دیگری نشست مطربان و موسیقی دانان نیز با او بودند و بچینی و عربی و فارسی آواز می خواندند امیر زاده آوازهای فارسی را خیلی دوست می داشت و آنان شعری بفارسی می خواندند.چند بار بفرمان امیرزاده آن شعر را تكرار كردند چنانكه من ازیشان فرا گرفتم و آن آهنگ عجیبی داشت و چنین بود:
تا دل بمحبت دادیم در بحر فكرافتادیم
چون در نماز استادیم قوی بمحراب اندری
مرحوم قزوینی عین بیت از طیبات سعدی نقل فرموده اند:
تا دل بمهرت داده ام در بحر فكر افتاده ام
چون در نماز استاده ام گوئی بمحراب اندری (3)
در این خلیج عده زیادی از كشتی ها با بادبان های رنگارنگ و سایبان های ابریشمین گردآمده بودند كشتی بنای چینی با بدیع ترین نقش و نگارها آراسته اند این كشتی ها بسوی هم حمله كرده نارنج و لیمو بر هم می انداختند. شبانگاه بخانه ی امیر مراجعت كردیم و شب را درآن جا بسر بردیم و مطربان انواع آوازهای عجیب برای ما خواندند.(4)
اكنون به بینم سعدی درباره خود چه می گوید:
سخن سعدی درباره خود
برمی آید كه سعدی ازشهرت خود،از انتشاراشعارو تأثیرافكارخویش در ماورای مرزهای ایران به طور كامل آگاه بوده است. می فرماید:
سعدی بهر نفس كه برآورد چون سحر چون صبح در بسیط زمین انتشار كرد
هر بنده ای كه خاتم دولت بنام اوست در گوش دل نصیحت او گوشوار كرد
درجای دیگر گوید:
سعدی به عشقبازی و رندی علم نشد تنها دراین مدینه كه در هر مدینه ای
شعرش چو آب درهمه عالم روان شده وز پارس می رود به خراسان سفینه ای.
و باز فرماید
شنیده ای که مقالات سعدی شیراز
همی برند بعالم جونافه ختنی؟
و نیز
هفت كشور نمی كنند امروز بی مقالات سعدی انجمنی (5)
شیرین سخنی سعدی
سعدی شیرین سخنی و استادی خود را در سنجش با شیرینی و نازنینی معشوق،آنجا كه نازك بدن غنچه دهانی با گیسوان تافته بازلفكان پریشان درنظرش جلوه گراست، گاهی كمترگاهی بیشتر و زمانی برابر كرده و با مضامینی نغز داد از سخن گرفته است. ما بعضی از آن اشعار را می آوریم.
آنجا كه خود را فروتر دانسته
سعدی كه داد حسن همه نیكوان بداد عاجز بماند در تو زبان فصاحتش
حدیث سعدی اگر كائنات بپسندند بهیچ كار نیاید گرش تو نپسندی
سعدی آن نیست كه درخوردتو گوید سخنی آنچه در وسع خودم در دهن آمد گفتم
گربگیری نظیر من ،چكنم؟ كه مرا در جهان نظیر تو نیست!
در این شعرسعدی شیرین سخنی خود را عاشقانه بشیرین دهنی محبوب خود نسبت داده گوید:
زبسكه نام لبت بر زبان من بگذشت برفت نام من اندرجهان بخوش سخنی
و دراین شعردیگر شاعری خود را بس چشمه عشق معشوق می كشاند و فرماید:
همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
***
آنجا كه خود را برتر شمرده:
گلی چو روی تو گر ممكن است درآفاق
نه ممكن است چو سعدی هزار دستانش!
دریكی از زیباترین غزل های «بدایع »بالطیفه و شوخی گوئی بیارآفتاب رخ خود نازمی فروشد و چنین فرماید:
اگربتحفه جانان هزار جان آری محقراست نشاید كه بر زبان آری!
حدیث جان بر جانانم همین مثل دارد كه زربكان بری و گل ببوستان آری!
هنوز دردلت ای آفتاب رخ نگذشت كه سایه ای بسر یارمهربان آری!
ترا چه غم كه مرا درغمت نگیرد خواب تو پادشاه كجا یاد پاسبان داری!
زحسن روی تو بر دین خلق می ترسم كه بدعتی كه نبوده است در جهان آری!
كس ازكناری بر روی تو نگه نكند كه عاقبت نه بشوخیش درمیان آری!
زچشم مست تو واجب كند كه هوشیاران حذر كنند ولی تا ختن نهان آری!
جواب تلخ چه خواهی بگو وباك مدار كه شهد محض بود چون تو بر زبان آری!
اگربخنده در آئی چه جای مرهم ریش كه ممكن است كه درجسم مرده جان آری!
یكی لطیفه زمن بشنوی و در آفاق
سفركنی و لطائف زبحر و كان آری
گرت«بدایع»سعدی نباشد اندر بار به پیش اهل معانی چه ارمغان آری؟!
آنجا كه خود را با معشوق برابر كرده است:
منم امروزو توانگشت نمای زن و مرد من بشیرین سخنی نو تو بخوبی مشهور
نماند فتنه در ایام شاه جز سعدی كه برجمال تو فتنه است و خلق بر سخنش
این قبای صنعت سعدی كه دروی حشو نیست
حد زیبائی ندارد خاصه بر بالای تو!
برحدیث من و حسن تو نیفزاید كس
حد همین است سخندانی و زیبائی را !
بازشعری چند در وصف شیرین زبانی سعدی ازگفته خود او كه بیاد اندراست بیاوریم و بگذریم:
سعدی اندازه ندارد كه چه شیرین سخنی باغ طبعت همه مرغان شكر گفتارند!
مردم همه دانند كه درنامه سعدی مشكیست كه در كلبه عطار نباشد!
درغزلی پند آموز پس ازنصایحی چند فرماید:
نه صورتیست مزخرف عبارت سعدی چنان كه بر در گرمابه می كند نقاش !
با وجود این تعریف های از خود گاهی هم بصراحت یا كنایه بخود بیدارش باش گفته و و نهیب زده است:
سعدیا گر چه سخندان و مصالح گوئی بعمل كار برآید بسخندانی نیست !
هنربیار و زبان آوری مكن سعدی ! به حاجت است كه گوید شكركه شیرینم؟
سعدی همه روز پند مردم می گوید و خود نمی كند گوش !
سعدیا آتش سودای ترا آبی بس! باد بی فایده مفروش كه مشتی خاكی!
برای اینكه تصورنشود سعدی این مرتبه از شهرت را خیلی هم آسان بدست آورد است باید باشعارخودش بازگشت تا دانسته شود.
درمقطع غزلی در«طیبات» فرماید :
همه عمرتلخی كشیده است سعدی كه نامش برآید بشیرین زبانی.
درغزل دیگر از (بدایع) می رساند كه زحمت ها كشیده تا باین پایه از فصاحت و شهرت رسیده هر چند شعرهائی كه گفته بسیارسهل و آسان بنظر می آید .
این غزل شیرین را كه ظاهراً در ایام پیری هنگامیكه نزدیك پایان عمرحساب روزگار خود را رسیدگی می كرده فرموده است
وقت آنست كه ضعف آید و نیرو برود قدرت ازمنطق شیرین سخنگو برود !
ناگهان باد خزان آید و این رونق و آب كه تومی بینی ازاین گلبن خوشبو برود!
پایم از قوت رفتار فرو خواهد ماند خنك آنكس كه خذر گیرد و نیكو برود !
تا بروزی كه بجوی شده باز آید آب بعلم الله كه اگر گریه كنم جوبرود!
همه سرمایه سعدی سخن شیرین بود!
وین از او ماند ندانم كه چه با او برود!
پیش از مقطع این شعر افتاده است
سعیم اینست كه در اندیشه چو عود خویشتن سوخته ام تا بجهان بوبرود
شعر پیش ازآخردلالت براین دارد .سعدی زحمت ها كشیده و باصطلاح دود چراغ ها خورده تا این همه اشعار و نصایح را گفته است و ما امروز از آن لذت و سود می بریم.كسی چنین رنجی را بر خود هموار نمی كند مگو بعلت و كشور خود علاقه داشته باشد و بخواهد.خدمتی بكند ،و او چنان بوده و چنین كرده است.هنگام مرگ با همان دست خالی كه آمده بود می رود.آنچه از سخن شیرین اندوخته برای دیگران نهاده و با خود تنها نام و یاد خیر را برده است.
با وجود همه غزل های عاشقانه كه در فراق یار و اشتیاق دیدار سروده شاید آرزوی دیدن جمالی را كه كمالی داشته باشد بگور برده است! دراشعاری چند از جمله غزلی از «بدایع»باین حالات آرزومندی اشاره كرده گوید:
هرگزحسد نبردم بر منصبی و مالی الا برآنكه دارد با دلبری وصالی
دانی كدام دولت دروصف می نیاید؟ چشمی كه بازباشد هرلحظه بر جمالی!
خرم تنی كه محبوب از در فرازش آمد چون رزق نیك بختان بی منت سوالی !
سالی وصال با او یك روز بود گوئی ! روزی فراق بر من باشد بقدر سالی!
سعدی برمال و جاه دیگران حسد نمی برده و بچیزی كه دلبستگی زیاد داشته همان سخنان شیرین و نصایح دلپذیرخود بوده كه سراسر دیوانش ازآن ها سرشاراست و ما شمه ای ازآن ها را تاكنون آورده و بعضی دیگررا دنباله این مقاله در شماره های بعد خواهیم آورد.
اكنون برای اینكه یادی هم از شاعر بزرگ دیگر شیرازحافظ نموده باشیم چند شعر از غزلی را كه باستقبال استاد غزل بهمان وزن و قافیه سروده می آوریم .
بگرفت كار حسنت چون عشق من كمالی! خوش باش زانكه نبود این هر دو از والی!
درد هم می نگنجد كاندر تصور عقل آید بهیچ معنی زین خوبترمثالی!
شد حظ عمر حاصل گر زانكه با تو ما را هرگزبعمر روزی شود وصالی!
آندم كه با تو باشم یكسال هست روزی
وآندم كه بی تو باشم یك لحظه است سالی !
چون دیوان های سعدی و حافظ در دسترس همه كس هست ما از دو غزل كه هر دو در آرزومندی گفته شده بیتی چند بیش نقل نكردیم. بنظر نگارنده شور و اشتیاقی كه در این غزل سعدیست در آن حافظ نیست بلكه مانند شبیه سازیست كه نتوانسته است كار خود را مانند اصل بیرون آورد.
چون پای مقایسه شاعران بمیان آمد می خواهم نخست چند كلمه در این باره بگویم. بگمان نگارنده پس از فرودسی كه بزرگترین گوینده ملی ایران و یكی از خدمتگزاران درجه اول زبان فارسی وزنده كننده داستان تاریخی ایران باستان است و ازاین دیده گاه همبستگی در ترازوی ادبیات ایران ندازد و باید همه جا نام او را در بالای نامه بگذاریم.سعدی بزرگترین شاعر كشورما می باشد.آنان كه خواسته اند حافظ یا مولوی را همپایه او نمایند،بلكه گاهی برترنشانند،ازانصاف دوری جسته اند.ما درسنجیدن این شاعران بیكدیگر هنگامی دیگر وارد گفتگو می شویم.اكنون همین اندازه می گوئیم كه ادبیات گذشته از اینكه باید نشاط آورباشد لازم است برای جامعه ای كه شاعر بزبان آن شعر گفته سودمند هم باشد.دیوان سعدی گذشته از آن كه مسرت بخش است بهره آورنیزهست. البته این حرف هم پیش می آید كه چه شعری لذت بخش است و چه شعری سودمند.كسانیكه مثنوی و بوستان را با نظرسنجش خوانده اند و احتیاجات اخلاقی جامعه ما را هم می شناسند .این قضاوت را بفرمایند.كشورما اكنون بچیزهای دیگری غیر از عرفان و تصوف احتیاج دارد.كجا مثنوی و دیوان شمسی مولانا می تواند دراین دو جهت برابری با بوستان قصائد و غزلیات سعدی بكند یا اگر مجموع غزلیات حافظ برابری با طیبات و بدایع سعدی داشته باشد .خواجه كه بوستانی ندارد سه قصیده ای هم كه سروده بهیچ روی در خورقیاس با قصائد سعدی نیست.
تفاوت دیگرسعدی با دیگر شاعران بزرگ اینست كه او درنظم و نثر هر دو داد سخن داده و مبتكربوده است: گلستان او نمونه بی نظیری درنثراست كه پیش از او كسی بدان سبك نوشته نگارش نكشیده و پس ازاو هم تقلیدهائی كه شده به آن پایه نرسیده است. در گوناگون شعر دست داشته و هر یك را بسر حد كمال رسانیده است. بوستانش بروزن شاهنامه فردوسی پندنامه ایست بی مانند قصائدش در بلاغت با روش مخصوصی كه درمدح دارد یعنی همه جا با نصیحت های دلیرانه بهم آمیخته برابر ندارد غزلیاتش كه از فصاحت و شیرینی در منت های خوبیست بی منكراست و او را باید نخستین غزلسرای بزرگ دانست .بعد از او حافظ می باشد كه خود را بپایه او رسانیده است.دراین مقالات ما كاری بغزلیات او نداریم.می خواهیم از سبك مدیحه سرائی او در قصائد و همچنین از روش مدایحی كه گاه گاه دربوستان بكار برده است سخن بگوئیم.
روش سعدی در مدح
سعدی گذشته از جنبه شاعری و فلسفی مرد اجتماعی و سیاسی بوده منتها بخدمت اداری و سیاسی داخل نشده وزارت و صدارت را چون برخی از دانشمندان قدیم مانند ابوعلی سینا و غیره ننموده است.
از اشعار و گفتارش برمی آید كه بسیاست و اجتماع علاقه داشته و بدان ها اهمیت می داده است چون درآن زمان ها دولت عبارت بوده است .از پادشاه و دستگاه او و تمام قوای سه گانه مقننه و مجریه و قضائیه درشاه جمع بوده و اگراشخاص دیگر بدان كارها می پرداخته اند.ازطرف سلطان ماموریت داشته اند. اینست كه سعدی هم آنچه از نصایح سیاسی دراین مقوله ها داشته خطاب بپادشاهان گفته است. باب اول گلستان و همچنین باب اول بوستان نو بسیاری ازقصائد و بعضی از غزلیات در نصیحت ملوك و بزرگان و سیاستمداران زمان است.
امروز كه دوران دموكراسی است اگر اشعاری را كه سعدی به مثل راجع بعدالت و قضاوت درست خطاب بپادشاهان سروده نقل می كنیم مخاطب مانخست وزیران ،وزیران نو قضاوت هستند نه سلاطین كه در عصردموكراسی قانوناً غیر مسئول می باشند یعنی حق مداخله درامورقضائی كشور را ندارند.
اما هنوز كشورهائی هم هستند كه بواسطه عدم رشد سیاسی ملت ها یا لایق نبودن مردان سیاسی آن ها رسماً یا بغیر رسم تمام یا قسمتی ازاختیارات در دست پادشاهان یا روسای جمهوراست.البته در چنین كشورهائی نصایح سعدی به آن ها نیز خطاب می شود. درحقیقت دستور كردن كار خوب یا نكردن كار بد در سیاست چنانكه نظر سعدی بوده عمومیت دارد و او توجهی باین نداشته كه كننده یاناكننده قانوناً مسئول هست یا نیست پس تمام كسانی كه بامور عامه می پردازند باید در دبستان سعدی درس بخوانند. ما در زیر بعضی از نصایح را كه بصورت درس بپادشاهان است از باب اول بوستان زیر عنوان دبستان سعدی، كلاس اول ،زینت افزای مجله می سازیم و سپس بروش مدیحه سرائی او در قصائد می پردازیم.
نوآموز را پند و تحسین وزه
زتأدیب و توبیخ استاد به
دبستان سعدی
«كلاس اول» مخصوص شاهزادگان
چون اوراق این شماره گشایش زیاد ندارد ما اكنون چند درسی از كلاس اول دبستان سعدی را می آوریم و دروس دیگر كلاس ها را برای شعارهای بعد می گذاریم.
برخلاف عقیده رایج در قرون وسطی كه سلطنت را تنها ودیعه الهی می دانسته اند (Droit. divin) سعدی مانند امروز آن را ناشی ازملت می دانسته چنان كه در این شعرخطاب بشاگرد تا جداری جوانی می رساند:
برو پاس درویش محتاج دار كه شاه از رعیت بود تاجدار!
شاه را بدرخت و ملت را بریشه تشبیه می كند:
رعیت چو بیخند و سلطان درخت درخت ای پسر باشد از بیخ سخت!
پس اگرشاهی دل مردم را بیازارد چنان است كه تیشه بریشه خود می زند:
مكن تا توانی دل خلق ریش وگر میكنی میكنی بیخ خویش !
اگر مردم نارضا باشند آسایش در كشور نخواهد بود:
فراخی در آن مرز و كشور مخواه كه دلتنگ بینی رعیت ز شاه
دگر كشور آباد بیند بخواب كه دارد دل اهل كشور خراب !
ازظلم و بیدا كردن بمردم بپرهیز و از خرابی و بدنامی آن بگریز زیرا رعیت پشت و پناه كشورند:
خرابی و بدنامی آمد زجور بزرگان رسند این سخن را بغور
رعیت نشاید زبیداد كشت كه مر مملكت را پناهندو پشت !
اگر دلت هم بحال رعیت نمی سوزد در اندیشه خود باش و او را ازین رو پاس دار، كه اگرمردم از دولت رضا و دلشاد باشند خدمت خواهند نمود و انصاف نیست كسانیكه بكشورخدمت می كنند آزرده شوند.
مراعات دهقان كن از بهر خویش كه مزدور خوشدل كند كاربیش
مروت نباشد بدی با كسی كزو نیكوئی دیده باشی بسی!
دردهان خسرو پرویز می گذارد كه به شیر ویه شاگرد دیگركلاس بگوید
صلاح ملت را در هر چه كه می خواهی انجام دهی اندیشه كن.
بر آن باش تا هر چه نیت كنی نظر در صلاح رعیت كنی !
می فرماید اگر پادشاهی بیداد گر شد مردم از كشورش فرار می كنند باصطلاح امروز بكشورهای بیگانه مهاجرت می نمایند، وی و دولتش را در جهان بدنام می سازند دیری هم نخواهد گذشت كه چنین دولت و سلطنتی واژگون می شود زیرا هر اندازه آتش شمشیر زورمندان تیز باشد با شراره آه رنجدیدگان كه ممكنست انقلاب و آشوب برپا كنند برابری نمی كند:
گره یزد رعیت ز بیدادگر كند نام زشتش بگیتی سمر
بسی بر نیاید كه بنیاد خود بكند آنكه بنهاد بنیاد بد!
خرابی كند مرد شمشیر زن نه چندان كه آه دل پیرزن!
مردان درستكار و پرهیزكار را بخدمت بیاور و به گره گشائی امور بگمار،زیرا كسانی كه سودترا در زبان مردم می جویند دوستان تو نیستند و زمام امور بدست رجالیكه مردم ازآنان راضی نباشند مسپار:
خدا ترس را بر رعیت گمار كه معمارملك است پرهیزكار
بداندیش تست آن و خوانخوار خلق كه نفع تو جوید زآزار خلق !
ریاست بدست كسانی خطاست كه ازدستشان دستها برخداست !
نهد عامل سفله برخلق رنج كه تدبیرملك است و توفیر گنج!
نكو كار پرورنبیند بدی چو بد پروری خصم جان خودی!... (6)
پادشاهیكه مردم نیكوكار را می پرورد سود می كند و آن كه بد كار پرورش می دهد زیان می نماید،دست ماموران بیداد گر دولت را تا دیرنشده ازكردن مردم كوتاه كن نه وقتی كه كشور و ملتی را بیاد نیستی دادند:
مكن صبر بر عامل ظلم دوست كه از فربهی بایدش كند پوست
سر گرگ باید هم اول برید نه چون گوسفندان مردم دربد !
سعدی آگاه بوده كه كارمندان یك سازمان با هم سرو سری پیدا می كنند. توجه باین نكات دقیق است كه این مرد تیز بین و نكته سنج آزموده روزگار را بگفتن ابن چند ثمر كوتاه ولی بلند و امیدارد:
دو هم جنس دیرینه هم قلم
نباید فرستاد یكجا بهم
چو دانیكه همدست گردند و یار یكی دزد گردد دگر پرده دار
چو دزدان زهم باك دارند و بیم رود در میان كاروانسی سلیم .
ازطرف دیگر زمامداران را به بردباری، مدارا،مروت و میانه روی در سیاست راهنمایی می كند:
یكی را كه معزول كردی ز جاه چو چندی برآمد ببخشش گناه
چو نرمی كنی خصم گردد دلیر وگرخشم گیری شود از تو سیر
درشتی و نرمی بهم در به است چور گزن كه جراح و مرهم نه است
در جای دیگر همین مطالب را خطاب بپادشاه چنین پرورانیده است:
باید كه مهر و لطف بود پادشاه را ورنه میسرش نشود حل مشكلی
وقتی بلطف كوی كه سالار قوم را با گفتگوی خلق بباید تحملی
وقتی بقهر كوی كه صد كوزه نبات كه گه چنان بكار نیاید كه حنظلی
سپس شاه یا دولت هر كسی را كه قدرت حكومت در دست اوست میفرماید كه راضی به آزار مردم مشو:اگرازكسی بدی گفتند بدقت رسیدگی كن .اگرگناه كاری اظهار پشیمانی كرد بپذیر،چه اگربتو پناه آورد مروت نیست كه دست بخون او بیالائی ،ولی پس ازآنكه او را ازبدی كارش آگاه كردی و نپذیرفت او را بزندان انداز و كیفر بده .اگر پند و بند سودمند نیفتاد همان بهتر كه چنین عنصر فاسدی در جامعه نباشد تا دیگران را چون خود نیالاید.بهر صورت گوید در حال خشم كسی را كیفر مرگ مده تحمل و تامل داشته باش چه اگر بیگناهی را بزندان افكندی می توان از بند رها نمود ولی اگر كشتی سر بریده را نتوان به بدن پیوند كرد:
بسمع رضا مشنو ایزاء كس، وگرگفته آمدبفورش برس
گنه كار را عدر نسیان بنه چو زنهارخواهد زنهار ده!
گرآید گنهكاری اندر پناه نه شرط است كشتن باول گناه.
چو باری بگفتند و نشنید پند دگر گوش مالش بزندان و بند
وگرپند و بندش نیاید بكار درخت خیبث است بیخش بر آر!
صوابست پیش از كشش بند كرد (7) كه نتوان سركشته پیوند كرد!
چو خشم آیدت برگناه كسی
تامل كنش بسرعقوبت بسی.
چون سعدی اشعار پند آموز خود را در بوستان كه صورت دبستانی بخود می گیرد مانند درس هائی برای شاگردان از شاهزادگان و طبقات دیگر هستند بیان می كند و تصور می نماید كه این درسهای سخت برای نوآموزان سركش یا بازیگوش شاید خسته كننده باشد گاهی داستان و افسانه می سراید، زنگ تفریح می زند و در میان مطالب خیلی جدی بشوخی می گراید تغزل می كند .حتی در ضمن مثنویات بوستان شعری از«طیبات»را تضمین می كند و غزلسرائی می نماید.پنداری كه اتابك ابوبكر سعد زنگی پادشاه معاصر شاعر یا خبر كشان او دركلاس درس حضور داشته اند،زیرا سعدی زنگ تفریح را با اشاره بتعریف ازاو می زند و ضمن چند شعر«تلخ »می فرماید:
كه زشت است پیرایه بر شهریار دل شهسری از ناتوانی فكار
خنك آنكه آسایش مرد و زن گزیند برآسایش خویشتن!
اگرخوش بخسبد ملك بر سریر نپندارم آسوده خسبد فقیر!...
بحمداله این سیرت و رای راست اتابك ابوبكر بن سعد راست !
کس از فتنه در پارس دیگر نشان
نبیند مگر قامت مهوشان.
یكی پنج بیتم خوش آمد بكوش كه در مجلسی میسرودند دوش
مرا راحت از زندگی دوش بود
كه آن ما هرویم در آغوش بود ،(8)
مراورا چودیدم سر از خواب مست بدو گفتم :ای سرو پیش توهست،
دمی نرگس از خواب مستی بشوی چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی،
ه می خسبی ای فتنه روزگار بیا ومی لعل نوشین بیار!
نگه كرد شوریده ای فتنه روزگار مرا فتنه خوانی و گوئی مخفت؛
درایام سلطان روشن نفس نبیند دگرفتنه بیدار كس !
باز زنگ كلاس زده می شود. شاگردان سر درس حاضر می شوند و سعدی بر كرسی بلندی قرار می گیرد در كنار شاهزادگان و وزیرزادگان كه به بستان سعدی آمده و گوش بدرس های پند آموز او می دهند بعضی از رقیبان سعدی و لله هائی هم هستند كه كناری نشسته و از سخنان سخت شاعربوحشت می افتند،گاهی بشاهزادگان چشمك می زنند كه بلند شوید برویم،زیرا نمی خواهند این گونه سخنان بگوش آنان آشنا شود:ولی بچه ها فریفته گفتار نمکین و اشعارشیرین آموزگار شده حركت نمی كنند؛سعدی از فراز منبرخود همه جا و همه كس را می پاید.با توجه بمكرحیله گران،حسادت رقیبان وفتنه انگیزی نابكاران بخویش آمده لحن سخن را تند كرده،گوئی خطاب بشاه،حاسدان و لله آقاها فرماید:
بقومیكه نیكی پسندد خدای دهد خسرو عادل نیك رای!
بدان!كی ستوده شود پادشاه كه خلقش ستایند دربارگاه !
چه سود آفرین بر سر انجمن! پس چرخه نفرین كنان پیرزن!
ستایش سرایان نه یار تواند! نكوهش کنان دوستار تواند!
وبالست دادن برنجور قند
که داروی تلخش بود سودمند
بنزد من آنکس نکو خواه تست كه گوید فلان چاه در راه تست
هر آنكه عیبت نگو بندپیش هنر دانی از جاهلی عیب خوبش!
چه خوش گفت آن مرد دارو فروش شفا بایدت داروی تلخ نوش !
اگرشربتی بایدن سودمند
زسعدی ستان داروی تلخ پند!
بپرویزن معرفت بیخته بشهد عبارت برآمیخته
نصیحت كه خالی بود از غرض چو داروی تلخ است دفع مرض !
تراعادت ای پادشه حق رویست دل مرد حقگوی از اینجا قویست.
حقت گفتم ای خسرو نیك رای توان گفت حق پیش مرد خدای
نگین خصلتی دارد ای نیك بخت كه درموم گیرد نه در سنگ سخت.
عجب نیست گرظالم از من بجان برنجد كه دزد است و من پاسبان
دو كس پرو رای شاه كشورگشای بكی اهل رزم و یكی اهل رای !
زنام آوران گوی دولت برند كه دانا و شمشیر زن پرورند
قلم زن نگه دار و شمشیر زن نه مطرب كه مردی نیاید ززن.
نه مردیست دشمن دراسباب جنگ تو مدهوش ساقی و آواز چنگ !
بسا اهل دولت ببازی نشست كه دولت ببازی برفتش زدست !
دلیر آمدی سعدیا در سخن چو تیغت بدست است فتحی بدن !
بگو آنچه دانی كه حق گفته به تو رشوت ستانی و نه رشوه ده!
طمع بند و دفتر زحكمت بشوی! طمع بگسل و هر چه دانی بگوی!
مرا چون بود دامن از جرم پاك ندارم زخبث بد اندیش پاك !
وزیری كه جاه من آبش بریخت بفرسنگ باید زمكرش گریخت!
ولیكن نیندیشم از خشم شاه دلاور بود در سخن بیگناه !
اگر محتسب گیرد آن را غم است كه سنگ ترازوی بارش كم است !
چو حرفم برآمد درست از قلم مرا ازهمه حرف گیران چه غم !
استاد سخن متوجه سختی سخنان خود شده و چون پادشاه معاصر را شاهی نیكخواه خلق و باصطلاح امروز دموكرات مسلك مپندارد آهنگ را بریز آورده بار دیگر زنگ تفریح را می زند و می فرماید:
ملك را همین خلق پیرایه بس كه راضی نگردد به آزاركس!
چنین پادشاهان كه دین پرورند ببازوی دین گوی دولت برند.
ازآنان نبینم درین عهد كس وگرهست بوبكرسعد است و بس!
پی نوشت:
1.تولد سعدی در اواخر قرن 12 میلادی و مرگش در حدود 692 هجری بوده است.ابت بطوطه ظاهراً در 747یعنی 55 سال بعد از در گذشتن سعدی بشیر از رفته و قبر او را زیارت کرده است.ما بچین در اواخر 746 بوده و وفاتش در 779 می باشد.
2.سفرنامه ابن بطوطه ترجمه محمد علی موحد صفحه 209.
3.این دو نکته را آقای دکتر منوچهر استاد محترم دانشگاه بخواهش تلفونی من لطفاً از ترجمه سفرنامه ی ابن بطوطه متعلق به کتابخانه خودشان نقل و فرستاده اند و تشکر دارم اما چون به دیوان سعدی مراجعه کردم این اشعار را دربدایع دیدم نه در طیبات .مطلع غزل این است:
آخرنگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری
یا کبر منعت می کند کز دوستان یاد آوری
شاید چون در غزل اشاره به صورتگر زیبای چین و بهار و جویبار و غریق کرده این غزل را مطربان مناسب دیده بودند که روی رودخانه ای در چین بخوانند و دو شعر شاهد این است
هرگز نباشد در چمن سروی بدین خوش منظری
صورتگر دیبای چین گو صورت و روبش ببین
یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری
فصل بهاراست ای نگار اینک کنار جویبار
با عاشقان سوگوار بخرام چون کبک دری
4.سفرنامه ی ابن بطوطه ترجمه محمد علی موحد ص676.
5.از دانندگان پرسش می شود سعدی از هفت کشور دراین شعر چیست؟
حافظ نیز دارد:
شیرازو آب رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال لب هفت کشوراست
مولوی نیز به عنوان (هفت شهر)آورده :
هفت شهرعشق را عطار گشت
ما هنوز اندرخم یک کوچه ایم!
این را می دانیم که هفت یک عدد مطلوبیست که حتی فرنگیهاهم بر سر کلمات در می آورند چنان که در «فیوردهای»نروژ آبشاری را دیدم که چون چند شاخه است بدان «هفت خواهران»می گویند.
در فارسی هم زیاد داریم :هفت پیکر-هفت تن-هفت جوش-هفت خط و غیره آیا هفت کشور هم از این قبیل است یا سابقه دیگر دارد؟
6.مقصودش این است که مامور بدکار ببهانه اینکه صرفه دولت می جوید آزار و زیان بملت می رساند چنان که در عصر ما بعضی (ما فیه چپها)می کنند.و این را حسن سیاست و خدمت به خزانه مملکت جلوه می دهند.
7.کشش با قمه به معنی کشتن است.
8.تمام این غزل را در شماره اول ص63 آورده ایم.
منبع:نشریه پایگاه نور،شماره 17
/ن
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}